Pages

۱۳۸۹ بهمن ۴, دوشنبه

اهم و مهم

در داستان های عامیانه که سینه به سینه از پدر بزرگها و مادر بزرگها به نوه ها ارث می رسه یه داستانی هست

که ذهن من رو همیشه مشغول خودش کرده و همیشه به فکر این داستان بودم

و هر وقت که مرورش کردم یه چیز جدید یاد گرفتم ازش!

به صورت خلاصه می نویسنم براتون:

"میگن اون قدیم ها ، یه فرد صاحب مال و منال که از قضا نیکو کار هم بوده

هر از چند گاهی یه سفره ای مینداخته و همه رو

به خصوص فقرا و بدبخت بیچاره ها رو دعوت می کرده تا یه صوابی کرده باشه!

تو یکی از این مهمونی ها که از قضا سفره ی هفت رنگی هم انداخته بوده

از یکی از این فقرا می پرسه که :"مشدی! غذا خوب بود؟!"

مشدی جواب میده :" والا چی بگم؟! نونش آتیش ندیده بود" "

یعنی مشدی قصه ی ما ، کل اون سفره ی پر زرق و برق رو که تو خواب هم نمی تونسته ببینه گذاشته کنار

جای تشکر از باعث این جریان ، داره از نون نپخته ی این سفره شکایت می کنه!

نمونه ی زنده ی این قبیل برخورد ها رو همه مان دور و برمان دیدیم!

خوب البته "کار نیکو کردن ، از پر کردن است" اما به نظر شما آیا همیشه باید دست روی نقطه ضعف ها گذاشت؟!

(که شاید بیشترش هم ساخته ی ذهن فرده و زاییده ی تخیل)

یه نتیجه ی دیگه ای که نتیجه ی شخصی من هست هم اینه که :" بعضی از اصل موضوع پرتن و براشون حاشیه از متن مهمتره"

یعنی به جای این که دقت کنند و ببینند که مخاطبشان چی داره میگه به چگونگی گفتن دقت می کنند!

یا مثلا به این که فرد سخنران ریش داره یا نداره؟!

خسته است یا سر حال؟!

روسریش عقبه یا جلو؟!

لباسش تنگه یا گشاد؟!

تا یکی خوب لفاظی میکنه می گیم احسنت!

شاید این موضوعی که داره میگه اصلا بر زد تفکرات ما باشه

ولی چون روپوش خشگلی تنشه می گیم بارک الله ، ایشون خیلی حالیشه!

نتیجه این میشه که رهبر جامعه ی اسلامی در انظار عمومی صرحا اعلام میکنه :

"ای سید و ای مولای ما ، صاحب ما شمایی ... من جسم ناقصی دارم... زبان قاصری دارم..."

( و بدبختانه ، جمعی که برای شنیدن سخنان رهبر جامعه گرد هم جمع شدن

به جای اون که به عمق مطلب فکر کنند ، دارن گریه می کنند ، وا اسفا)

نه آقا ، زبان شما قاصر نیست ، تقصیر از جای دیگه ای یه!

می دونی آقا ، شما خوش سیمایی ، صدای جذابی هم داری ، ماشاالله خوش پوش هم که هستی!

خوب این ها دیگه اجازه نمی ده ما گوش کنیم به حرف های شما

ما دوست داریم قربون صدقه تون بریم

عکستون را بگیریم دستمون و تکان بدیم

و نهایتا هر از گاهی در مهم ترین جای صحبت تون بگیم: "تکبیر"

...

یاحق

...............................................................................................................

"اللهم ارزقنی شفاعة الحسین یوم الورود"

۱ نظر:

سید یاسین حسینی گفت...

سلام.
نوشته ی جالبی بود.
و برام جالبتر حوصله خوب شماست در حالی که این روزها اغلب وبلاگ نویسان در چند خط خلاصه می کنند شما لطفتان را شامل حال خوانندگان تان کرده و صبورانه و به زیبائی قلم زده اید.
شاد باشید.
بروزم و منتظر قدوم شما...