Pages

۱۳۸۹ دی ۲۲, چهارشنبه

شروع

باسم الله الرحمن الرحیم
گفتم در ابتدا با دو تا خاطره در مورد سردار عشق شهید چمران شروع کنم




1.گفتم "شما حالتون خوش نیست .مریض شده اید"
گفت"نه،خوبم."
گفتم "تب ولرز کرده اید ؟ "
سرش را انداخت پایین . گفت "نه عزیز . گرسنه ام ."
دو روز چیزی نخورده بود . همه جا  را دنبال غذا گشتم .هیچی نبود ; هیچی .یعنی یه ذره خرما یا قند هم نبود .رفتم پیش خانمش .گفتم "اینجا چیزی پیدا نمی شود ،بگذارید برویم داخل شهر ." گفت "نه ."


قایم شده بودم توی انبار . بغض کرده بودم و از گونی نان خشک ها ، جاهایی که کپک نداشت ، می شکستم و می گذاشتم توی سینی .
گریه ام بند نمی آمد.




2.برای نماز که می ایستاد ،شانه هایش را باز می کرد وسینه اش را می داد جلو . یک بار به ش گفتم "چرا سر نماز این طوری می کنی ؟ "
گفت "وقتی نماز می خوانی ، مقابل ارشد ترین ذات ایستاده ای ، پس باید خبر دار بایستی وسینه ات صاف باشد ."
با خودم می خندیدم که دکتر فکر می کند خدا هم تیمسار است.


یادش گرامی ...

۳ نظر:

صابر گفت...

چمران را خداوندگار عشق دانسته اند که سردار واژه ای بس گنگ برای خداوندگار عشق است!
این طور نیست؟!

شکوری گفت...

سلام قولا من رب الرحیم
خوبی سهیل جان
وبلاگ جدید مبارک

ahmad گفت...

salam omid varam in shoro moghadamey shorohay dighar ham bashad ...